All rights reserved. استفاده از مطالب با "ذکر منبع" آزاد است


contact: zaramajidpour@gmail.com


---------------------------------------------------------------



Monday, July 16, 2012

نمايشگاهی از مرده ی آدم ها

<><>
Bodies-Revealed
<><>.<>
نويسنده: زارا مجيدپور, ٢٦ تیر ١٣٩١
.
شهرزاد نیوز: "باور می کنيد ديدن جسد آدم اينقدر هيجان انگيز و کنجکاو بر انگيز باشه؟" اين را مارتين، پزشک بريتانيايی با خونسردی گاه آزار دهنده اش می گويد و انگار که می خواهد به ميهمانی دير کرده ای برود شتابی به قدمهايش می بخشد. من و ويکتور، مهندس اهل آفريقای جنوبی، برای عقب نماندن از او به گام هايمان اندکی شتاب می بخشيم.
.
نمايشگاه اين بار در "جزيره گلوستون" در ايالت تگزاس آمريکا برگزار می شود. نمايشگاهی که يک بار در کشوری ديگر بنا به دليلی از ديدنش باز مانده و اين بار برای بازديد از آن مسافرت به گلوستون را با طیب خاطر پذيرفته بودم. در لبه ی جاده ی موازی با ساحل در گلوستون انواع و اقسام اتومبيل ها چون قطاری طولانی آرام گرفته و جای خالی در ميان آن صف طولانی برای اتومبيل تازه رسيده ای به چشم نمی خورد.
.
"چه ساحل زشت و بدترکيبی، من حاضرنيستم تو اين ساحل قدم بزنم چه برسه شنا کنم." اين را ويکتور می گويد و نگاهش را از مردمی که تنشان را در ساحل به گرمای خورشيد سپرده و شناگرانی که در آب به ظاهر گل آلود خليج مکزيک شنا می کردند، بر نمی گرفت. ويکتور به سواحل نيلگون سرزمينش آفريقای جنوبی با آن شنهای سفيدش می انديشد و دلتنگي اش را برای همه ی آن زيبايي ها به زبان می آورد.
.
"اميدوارم ديدن اين نمايشگاه به قيمت بليطش بيارزه و مث نمايشگاه و جاهای ديدنی ديگه تو اين کشور "نديدنی" نباشه." اين را ويکتور بعد از خريد بليط می گويد. به او از اشتياقم و بعد دلخوريم از زمان تباه شده، پول پرداخت شده و شايد درست تر به هدر رفته برای بليط مکانهای ديدنی يا به قول او نديدنی در آمريکا سخن نمی گويم.
قبل از ورود به سالن نمايش، ليست بلند بالایی از "ممنوع"ها به چشم می خورد و من شروع به مروز آنها می کنم. مواد خوراکی و نوشيدنی، دوربين عکاسی، آدامس بادکنکی و غيره.
.
"کی می آد آدامس بادکنکی به بدن مرده بچسبونه؟" اين فکر بعد از خواندن آدامس بادکنکی در ليست ممنوع ها به ذهنم دوید و از اين که نمی توانستم در آنجا عکاسی نمايم خشنود نبودم، به خصوص که در اين سفر بهترين دوربينم را که سنگين و دست و پاگير بود بر خود هموار کرده بودم آن هم برای هيچ.
.
سالن های نمايش
.پيش از ورود به اولين سالن، مارتين به تابلوی روی ديوار اشاره می کند که از مليت چينی اجساد و اهدايی بودن آنان از طرف بازماندگانشان حکايت می کرد. بنا به نوشته روی ديوار، اجساد در کشور آمريکا پلاستينه شده بودند. با توجه به آشنايی نسبي ام با باورهای چينی ها به خصوص درباره مردگانشان، برايم سئوال برانگيز بود که چرا بازماندگان جسدهای عزيزانشان را اهدا کرده و اگر اين کار به دلايل پزشکی صورت گرفته بود چرا آنها سر از آمريکا در آورده بودند؟
.
مارتين اضافه می کند: " قبلا شايعه بود که اين ها جسدهای زندانيان چينی هستند که بدون اجازه خانواده اشان به آمريکا فرستاده شده و حالا برگزار کننده ها رسما اعلام می کنند که چنين مساله ای واقعيت ندارد."
.
ويکتور عينکش را روی دماغش جا به جا می کند و می گويد: "برام جالبه که اغلب اجناس آمريکاييها رو چينی ها می سازند و حالا برای اين نمايشگاهشون هم از مرده های چينی استفاده می کنند."
.
روبروی در ورودی محفظه شيشه ای روی ديوار نصب شده بود که ستون فقرات به همراه قفسه سينه کامل، استخوان های ستون فقرات تا لگن به همراه استخوان دست و پايی را در خود جای داده بود.
در محفظه ای ديگر چند جمجمه ی کامل انسان بالغ به همراه سه جمجمه ی جنين های بنا به گفته مارتين بين چهار تا شش ماهه قرار داشت.
.
دو جمله روی کاغذ چسبانده شده بر روی ديوار پشت سر جمجمه ها خودنمايی می کرد: " استخوان های بچه ها در طول بهار رشد سريعتری دارند." و جمله دوم اين بود: "نوزادان سيصد و افراد بالغ دويست و شش استخوان دارند. "
.
من همچو ميرزا بنويس ها دائم از توضيحات پزشکی مارتين و نوشته های روی ديوار نت برداری می کردم. مرد ميانسال راهنمایی که در چند لحظه گذشته سنگينی نگاهش را بر خود احساس کرده بودم به سمتم می آيد و در حالی که به برشور در دستم اشاره می کند می گويد: "اطلاعاتی که می خوای رو در اين وب سايت می تونی پيدا کنی و آدرس وب سايت را روی برشور به من نشان می دهد. از او به همراه لبخندی تشکر می کنم و چون می دانم نمی توانم نوشته های روی ديوار و صد البته توضيحات جالب مارتين را در آن وب سايت بيابم به کار نت برداری ادامه می دهم و البته در اين ميان نگاههای مرد راهنما را ناديده می گيرم.
.
چند گام جلوتر محفظه شيشه ای دیگری قرار داشت که استخوان های کامل انسانی از جمجمه تا انگشتان پا را در خود جای داده بود. بعد از گذر از استخوان ها، سه جسد پلاستينه شده کامل انسان در سه حالت مختلف در سالن چشم ها را به سمت خود می کشاند. سمت راست، مردی در حالت بازی بيسبال قرار داشت که در دستش چوب بيسبالی نيز دیده می شد و روبرويش مرد ديگری در حالت گرفتن توپ. ديدن بدن طبيعی انسان با آن جزئيات و پيچيدگی های مغز، قلب، ماهيچه ها، استخوانها و ديگر اجزا شگفت انگيز بود. بنا به گفته مارتين، برای جلوگيری از فساد اجساد از سيليکونی مايع و مخصوص برای قسمت هایی چون ماهيچه ها، مغز و غيره استفاده می شود. در سوی ديگر جسد مردی روی دوچرخه و در حال دو چرخه سواری وجود داشت و در قسمت آخر سالن دست و پای کاملی همراه با ماهيچه هايشان به نمايش گذاشته شده بود.
.
در سالن بعدی، محفظه های شيشه ای متعددی قرار داشتند حاوی چندين مغز به صورت کامل يا برش خورده به همراه جمجمه. در سمت راست دو محفظه شيشه ای که روبروی همديگر تعبيه شده بودند، ريه ای سالم و سمت چپ ريه ای سياه شده از دود سيگار را به خود اختصاص داده بودند. حد فاصله ريه ها، قفسه شيشه ای بزرگی قرار داشت که در آن انواع و اقسام سيگارها به چشم می خورد.
.
کنارم مادری از هر دو ريه برای دختر شش هفت ساله اش سخن می گفت. من جمله ی نوشته شده بر روی ديوار که از چشم مادر دور افتاده بود را نشان می دهم و او آن را برای دخترکش می خواند. "يک بسته سيگار سه ساعت و چهل دقيقه از عمر شما را می گيرد." و در ادامه از سيگاريها خواسته شده بود که بسته سيگارشان را داخل قفسه ی مخصوص سيگار بيندازند.
.
"اگر عمر مردم با سيگار کشيدن کم ميشه، پس چرا مردم بازم سيگار می کشند؟" با شنيدن کلمات دخترک سياه پوست به چهره اش با آن چشمهای درشت و گيرايش لبخند می زنم ."به اين می گن يک نمايشگاه آموزشی تمام عيار." اين را مارتين می گويد که از پشت سر ما سئوال دخترک را شنيده بود.
.
در گوشه ای ديگر، جسدی را در نه قسمت از صورت تا پشت به صورت عمودی برش زده بودند و هر برش در محفظه شيشه ای قدی قرار گرفته بود. در انتهای سالن جسدی به صورت ايستاده به چشم می خورد که قسمتی از بدنش حاوی ماهيچه و قسمت ديگر فاقد آن بود. در قسمت فاقد ماهيچه اندام های درونی به وضوح قابل رويت بودند.
.
مارتين به آلت تناسلی جسدی با بيضه های آويزان اشاره می کند و سئوالش را با ما مطرح می کند. "برای من سئواله که چينی ها با "همچی چيز کوچيکی" چه جوری تونستند پر جمعيت ترين ملت دنيا رو درست کنند؟" سوال مارتين با سکوت من و لبخند ويکتور روبرو می شود.
.
در سالن بعدی چهار قلب و رگهای خونی به نمايش گذاشته شده بود. وجود قلب ها از يک سو و صدای ضربان قلب نسبتا بلندی که به گوش می رسيد، هر گونه بی توجهی و شتاب از ديدن اين قسمت را از بازديد کننده سلب می نمود.
.
در وسط سالن آخر جسد برش خورده افقی شست و پنج قطعه ای وجود داشت که هر برش ميان دو ديواره پلاستيکی نسبتا ضخيم قرار داده شده بود. برش های بدن را با فاصله اما بسيار منظم پشت سر چيده بودند. وجود فاصله ها سبب گشته بود که طول جسد حدود دو متر به نظر برسد.
.
دو جسد ايستاده کامل در گوشه ای ديگر به چشم می خورد و در سويی ديگر دو نيم تنه با اندامهای درونيشان قابل رويت بودند. در سه سالن از پنج سالن نمايشگاه اندام های درونی مبتلا به بيماريهایی چون سرطان در کنار اندامهای سالم قرار گرفته بود که توجه بازديدکنندگان را سخت به خود جلب نموده بود.
.
از نمايشگاه خارج می شويم و از مسير سر پوشيده که در اطرافش انواع و اقسام گياهان زيبا کاشته شده به سرعت گذر می کنيم، گرمای آزار دهنده اجازه ايستادن و لذت بردن از فضا را به عابرين نمی دهد. در گوشه ی راست محوطه ی بزرگی که به آن وارد می شويم مکانی به ظاهر طبيعی با آب و انواع گياهان برای دو سمور غول پيکر رودخانه ای اختصاص داده شده است. هر سه نفرمان از پشت شيشه به دو سمور که با ولع و شتاب لاک پشت های آبی در دستشان را به نيش می کشند نگاه می کنيم.
.
ويکتور که از زمان خروج از نمايشگاه کلمه ای به زبان نياورده در حالی که به دقت به سمورها می نگردد می گويد: " عجب نمايشگاه تامل برانگيزی بود، فکر نمی کردم مرده ی آدم ها اين قدر ديدنی باشه!"